یادداشت 267 مامانی برای بهداد
*** شکوفه ی بهارم *** 708 . شنبه : دیشب تا لنگ صبح بیدار بودم و داشتم عکسای دوربین رو خالی میکردم ... یه وقت به خودم اومدم و دیدم داره اذان میگه !!!!! زود رفتم خوابیدم ... تا ساعت ۹:۳۰ ... امروز زودتر لز معمول بیدار شدیم ... ملحفه رختخوابارو ریختم لباسشویی و بعد صبحانه خوردیم و رفتیم سرخاک ... موقع رفتنمون هوا باد وزون بود ولی تا رسیدم سرخاک نم نم بارون هم شروع شد ... لباست گرم بود و نگران نبودم ... من مشغول قرآن خوندن شدم و تو و بابا هم قدم میزدید ... بارون که شدیدتر شد رفتید تو ماشین ... دلم میخواس بشینم و کلی با بابام حرف بزنم ... دلم بغض داشت .... ولی نشد چون داشتی بابا رو کلافه میکردی ... اومدیم سمت خونه ... هوا هم بارونی و د...
نویسنده :
نانا
17:23